چگونه یک داستان تاثیرش را بر مخاطبش قرار میدهد
بسم الله الرحمن الرحیم
هنر رزمی تو کی ما استان قزوین
درباره وبلاگ


مدیریت وب سایت به شما خوش آمد میگوید. منتظر نظرات خوبتون هستیم . باتشکر اساتید...
آخرين مطالب
نويسندگان

 

خود ارزیابی

پسر كوچكي وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روي جعبه رفت تا دستش به دكمه هاي تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مكالماتش گوش مي داد.

پسرك پرسيد: «خانم، مي توانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن هاي حياط خانه تان را به من بسپاريد؟»

زن پاسخ داد: «كسي هست كه اين كار را برايم انجام مي دهد.»

پسرك گفت: «خانم، من اين كار را با نصف قيمتي كه او مي دهد انجام خواهم داد.»

زن در جوابش گفت كه از كار اين فرد كاملا راضي است.

پسرك بيشتر اصرار كرد و پيشنهاد داد: «خانم، من پياده رو و جدول جلوي خانه را هم برايتان جارو مي كنم. در اين صورت شما در يكشنبه زيباترين چمن را در كل شهر خواهيد داشت.» مجددا زن پاسخش منفي بود.

پسرك در حالي كه لبخندي بر لب داشت، گوشي را گذاشت. مغازه دار كه به صحبت هاي او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اينكه روحيه خاص و خوبي داري دوست دارم كاري به تو بدهم.»

پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملكردم را مي سنجيدم. من همان كسي هستم كه براي اين خانم كار مي كند.»

تخت مرگبار

چند وقتي بود در بخش مراقبت هاي ويژه يك بيمارستان معروف، بيماران يك تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهاي يكشنبه جان مي سپردند و اين موضوع ربطي به نوع بيماري و شدت و ضعف مرض آنان نداشت. اين مسئله باعث شگفتي پزشكان آن بخش شده بود به طوري كه بعضي آن را با مسائل ماوراي طبيعي و بعضي ديگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد ديگر در ارتباط مي دانستند. كسي قادر به حل اين مسئله نبود كه چرا بيمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهاي يكشنبه مي ميرد. به همين دليل گروهي از پزشكان متخصص بين المللي براي بررسي موضوع تشكيل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصميم بر اين شد كه در اولين يكشنبه ماه، چند دقيقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذكور براي مشاهده اين پديده عجيب و غريب حاضر شوند. در محل و ساعت موعود، بعضي صليب كوچكي در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضي دوربين فيلمبرداري با خود آورده و ... دو دقيقه به ساعت ۱۱ مانده بود كه «پوكي جانسون» نظافتچي پاره وقت روزهاي يكشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حيات (Life support system) را از پريز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقي خود را به پريز زد و مشغول كار شد!!

شرح حكايت

1- بيشتر مسائلي كه عجيب و ناشناخته به نظر مي رسند علت هاي پيچيده و ناشناخته ندارند.

2- نظافتچي پاره وقت روزهاي يكشنبه چقدر منظم است. شايد اين نظم و وقت شناسي به خاطر نظارت و حساسيت مديريت مربوطه باشد.

3- مديران مربوط به آموزش نيروي انساني بيمارستان، آموزش لازم را به نيروي انساني نداده اند.

هر 10000 قطعه 3 قطعه معیوب

درباره كيفيت محصولات و استانداردهاي كيفيت در ژاپن بسيار شنيده ايد. اين داستان هم كه در مورد شركت آي بي ام اتفاق افتاده در نوع خود شنيدني است. چند سال پيش، آي بي ام تصميم گرفت كه توليد يكي از قطعات كامپيوترهايش را به ژاپنيها بسپارد. در مشخصات توليد محصول نوشته بود: سه قطعه معيوب در هر 10000 قطعه اي كه توليد مي شود قابل قبول است. هنگاميكه قطعات توليد شدند و براي آي بي ام فرستاده شدند، نامه اي همراه آنها بود با اين مضمون «مفتخريم كه سفارش شما را سر وقت آماده كرده و تحويل مي دهيم. براي آن سه قطعه معيوبي هم كه خواسته بوديد خط توليد جداگانه اي درست كرديم و آنها را هم ساختيم. اميدواريم اين كار رضايت شما را فراهم سازد.»

قیمت یه ضربدر

مهندسي بود كه در تعمير دستگاه هاي مكانيكي استعداد و تبحر داشت. او پس از 30 سال خدمت صادقانه با ياد و خاطري خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شركت درباره رفع اشكال به ظاهر لاينحل يكي از دستگاه هاي چندين ميليون دلاري با او تماس گرفتند. آنها هر كاري كه از دستشان بر مي آمد انجام داده بودند و هيچ كسي نتوانسته بود اشكال را رفع كند.

بنابراين، نوميدانه به او متوسل شده بودند كه در رفع بسياري از اين مشكلات موفق بوده است. مهندس، اين امر را به رغبت مي پذيرد. او يك روز تمام به وارسي دستگاه مي پردازد و در پايان كار، با يك تكه گچ علامت ضربدر روي يك قطعه مخصوص دستگاه مي كشد و با سربلندي مي گويد: «اشكال اينجاست!»

آن قطعه تعمير مي شود و دستگاه بار ديگر به كار مي افتد. مهندس دستمزد خود را 50000 دلار معرفي مي كند. حسابداري تقاضاي ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفي مي كند و او بطور مختصر اين گزارش را مي دهد: «بابت يك قطعه گچ: 1 دلار و بابت دانستن اينكه ضربدر را كجا بزنم: 49000 دلار»

شرح حكايت

اين شركت توانايي انتقال دانش از نيروهاي با تجربه به نيروهاي جديد را ندارد و بنابراين براي استفاده دوباره از دانش توليد شده در طول سالها در شركت، كه هزينه هاي زيادي براي آن پرداخت كرده است، بايد دوباره هزينه كند.

فقط درخت قطع میکنیم

مردي قوي هيكل در چوب بري استخدام شد و تصميم گرفت خوب كار كند. روز اول در جنگل، ۱۸ درخت را قطع كرد. رئيسش به او تبريك گفت و او را به ادامه كار تشويق كرد. روز بعد با انگيزه بيشتري كار كرد، ولي ۱۵ درخت را قطع كرد. روز سوم بيشتر كار كرد، اما فقط ۱۰ درخت بريد. به نظرش آمد كه ضعيف شده است.

نزد رئيسش رفت و عذر خواست و گفت: «نمي دانم چرا هر چه بيشتر تلاش مي كنم، درخت كمتري مي برم!!!»

رئيس پرسيد: «آخرين بار كي تبرت را تيز كردي؟»

او گفت: براي اين كار وقت نداشتم. تمام مدت مشغول بريدن درختان بودم.

یک سنت

پسر كوچكي، روزي هنگام راه رفتن در خيابان، سكه اي يك سنتي پيدا كرد. او از پيدا كردن اين پول، آن هم بدون هيچ زحمتي، خيلي ذوق زده شد. اين تجربه باعث شد كه او بقيه روزها هم با چشمان باز سرش را به سمت پايين بگيرد و در جستجوي سكه هاي بيشتر باشد.

او در مدت زندگيش، ۲۹۶ سكه ۱ سنتي، ۴۸ سكه ۵ سنتي، ۱۹ سكه ۱۰ سنتي، ۱۶ سكه ۲۵ سنتي، ۲ سكه نيم دلاري و يك اسكناس مچاله شده يك دلاري پيدا كرد. يعني در مجموع ۱۳ دلار و ۲۶ سنت. در برابر به دست آوردن اين ۱۳ دلار و ۲۶ سنت، او زيبايي دل انگيز ۳۱۳۶۹ طلوع خورشيد، درخشش ۱۵۷ رنگين كمان و منظره درختان ا فرا در ٢٢ سرماي پاييز را از دست داد. او هيچ گاه حركت ابرهاي سفيد را بر فراز آسمان ها در حالي كه از شكلي به شكلي ديگر در مي آمدند، نديد. پرندگان در حال پرواز، در خشش خورشيد و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزئي از خاطرات او نشد.

شرح حكايت

براي كسب درآمد سعي كنيم از راه هاي مختلفي استفاده كنيم. در مديريت تلاش خود را بر روي استفاده از وضعيتهاي مختلف موجود متمركز كنيم تا بتوانيم از تمامي امكانات موجود استفاده بهينه داشته باشيم و از زندگي لذت ببريم.

هالیوود و دل درد

در يك برنامه راديويي با يك رهبر اركستر، به نام «آندره پروين» مصاحبه مي شد.

مصاحبه كننده از او پرسيد: «چرا درست در زماني كه آن طور با مهارت كار مي كردي و دنيا را زير پاي خود داشتي، هاليوود و كار ساختن موسيقي فيلم را رها كردي؟»

«پروين» جواب مي دهد: «زيرا رفته رفته به جايي رسيده بودم كه هنگام برخواستن از خواب (از اضطراب) دل درد نداشتم و ديگر درباره تواناييهايم نامطمئن نبودم.»

شرح حكايت

هميشه بايد به دنبال بهبود در زندگي و رفتن ار سربالايي ها باشيم، نه اينكه در يك جاده كفي، بدون هيچ خطري، راه رويم.

آنکه تند تر میدود

روزي دو نفر كوله بار سفر مي بندند و با هم به مسافرت مي روند. در حين سفر راهشان به جنگلي مي افتد و مجبور مي شوند از آن عبور كنند. بعد از طي مسافتي، مي بينند از دور پلنگي به سمتشان مي آيد. يكي از آن دو كوله بارش را بر زمين نهاده شروع به فرار مي كند. آن ديگري صدا مي زند كه اي برادر كجا داري مي دوي؟ پلنگ كه از هر دوي ما سريعتر مي دود.

آنكه در حال دويدن بود سر برمي گرداند و جوابش مي دهد كه: «مهم آن نيست كه پلنگ از هر دوي ما سريعتر مي دود، مهم آن است كه از بين ما دو نفر كدام يك تندتر مي دويم.»

اگه من کمی بهتر از این بودم دوقلو میشدم

جري مدير يك رستوران است. او هميشه در حالت روحي خوبي به سر مي برد. هنگامي كه شخصي از او مي پرسد كه چگونه اين روحيه را حفظ مي كند، معمولا پاسخ مي دهد: «اگر من كمي بهتر از اين بودم دوقلو مي شدم.» هنگامي كه او محل كارش را تغيير مي دهد بسياري از پيشخدمتهاي رستوران نيز كارشان را ترك مي كنند تا بتوانند با او از رستوراني به رستوران ديگر همكاري داشته باشند. چرا؟ براي اينكه جري ذاتا يك فرد روحيه دهنده است. اگر كارمندي روز بدي داشته باشد، جري هميشه هست تا به او بگويد كه چگونه به جنبه مثبت اوضاع نگاه كند.

مشاهده اين سبك رفتار واقعا كنجكاوي مرا تحريك كرد، بنابراين يك روز به سراغ او رفتم و پرسيدم: «من نمي فهمم! هيچكس نمي تواند هميشه آدم مثبتي باشد. تو چطور اينكار را مي كني؟»

جري پاسخ داد: «هر روز صبح كه از خواب بيدار مي شوم به خودم مي گويم، امروز دو انتخاب دارم. مي توانم در حالت روحي خوبي باشم و يا مي توانم حالت روحي بد را برگزينم. من هميشه حالت روحي خوب را انتخاب مي كنم هر وقت كه اتفاق بدي رخ مي دهد، مي توانم انتخاب كنم كه نقش قرباني را بازي كنم يا انتخاب كنم كه از آن رويداد درسي بگيرم. هر وقت كه شخصي براي شكايت نزد من مي آيد، مي توانم انتخاب كنم كه شكايت او را بپذيرم و يا انتخاب كنم كه روي مثبت زندگي را مورد توجه قرار دهم. من هميشه روي مثبت زندگي را انتخاب مي كنم.»

من اعتراض كردم: «اما اين كار هميشه به اين سادگي نيست.»

جري گفت: «همينطور است. كل زندگي انتخاب كردن است. وقتي شما همه موضوعات اضافي و دست و پاگير را كنار مي گذاريد، هر موقعيتي، موقعيت انتخاب و تصميم گيري است. شما مي توانيد انتخاب كنيد كه چگونه به موقعيتها واكنش نشان دهيد. شما انتخاب مي كنيد كه افراد چطور حالت روحي شما را تحت تاثير قرار دهند. شما انتخاب مي كنيد كه در حالت روحي خوب يا بدي باشيد. اين انتخاب شماست كه چطور زندگي كنيد.»

چند سال بعد، من آگاه شدم كه جري تصادفا كاري انجام داده است كه هرگز در صنعت رستوران داري نبايد انجام داد. او درب پشتي رستورانش را باز گذاشته بود.

و بعد... صبح هنگام، او با سه مرد سارق روبرو شد. آنها چه مي خواستند؟ #123*+!@$%&*~ . درحاليكه او داشت گاوصندوق را باز مي كرد به علت عصبي شدن دستش لرزيد و تعادلش را از دست داد. دزدان وحشت كرده و به او شليك كردند. خوشبختانه، جري را سريعا پيدا كردند و به بيمارستان رساندند. پس از 18 ساعت جراحي و هفته ها مراقبتهاي ويژه، جري از بيمارستان ترخيص شد در حاليكه بخشهايي از گلوله ها هنوز در بدنش وجود داشت. من جري را شش ماه پس از آن واقعه ديدم. هنگامي كه از او پرسيدم كه چطور است؟

پاسخ داد: «اگر من اندكي بهتر بودم دوقلو مي شدم. مي خواهي جاي گلوله را ببيني؟»

من از ديدن زخمهاي او امتناع كردم، اما از او پرسيدم هنگامي كه سرقت اتفاق افتاد در فكرت چه مي گذشت.

جري پاسخ داد: «اولين چيزي كه از فكرم گذشت اين بود كه بايد درب پشت را مي بستم. بعد، هنگامي كه آنها به من شليك كردند همانطور كه روي زمين افتاده بودم، به خاطر آوردم كه دو انتخاب دارم: مي توانستم انتخاب كنم كه زنده بمانم يا بميرم. من انتخاب كردم كه زنده بمانم.»

پرسيدم: «نترسيده بودي؟»

جري ادامه داد: «كادر پزشكي عالي بودند. آنها مرتبا به من مي گفتند كه خوب خواهم شد. اما وقتي كه مرا به سوي اتاق اورژانس مي بردند و من در چهره دكترها و پرستارها وضعيت را مي ديدم، واقعا ترسيده بودم. من از چشمان آنها مي خواندم كه اين مرد مردني است. مي دانستم كه بايد كاري كنم.»

پرسيدم: «چكار كردي»

جري گفت: «خوب، آنجا يك پرستار تنومند بود كه با صداي بلند از من مي پرسيد آيا به چيزي حساسيت دارم يا نه؟ من پاسخ دادم، بله. دكترها و پرستاران ناگهان دست از كار كشيدند و منتظر پاسخ من شدند. يك نفس عميق كشيدم و پاسخ دادم، گلوله. در حاليكه آنها مي خنديدند گفتم، من انتخاب كردم كه زنده بمانم. لطفا مرا مثل يك آدم زنده عمل كنيد نه مثل مرده ها.»

به لطف مهارت دكترها و البته به خاطر طرز فكر حيرت انگيزش، جري زنده ماند.

من از او آموختم كه هر روز شما اين انتخاب را داريد كه از زندگي خود لذت ببريد و يا از آن متنفر باشيد. طرز فكر تنها چيزي است كه واقعا مال شماست – و هيچكس نمي تواند آنرا كنترل كرده و يا از شما بگيرد. بنابراين، اگر بتوانيد از آن محافظت كنيد، ساير امور زندگي ساده تر مي شوند.

شرح حكايت

انتخابهاي ما و طرز تفكري كه به انتخاب نهايي منجر مي شود مي تواند ديد ما را نسبت به جهان هستي تغيير دهد.

قورباغه در نوک برج

روزي از روزها گروهي از قورباغه هاي كوچيك تصميم گرفتند كه با هم مسابقه دو بدهند. هدف مسابقه رسيدن به نوك يك برج خيلي بلند بود. جمعيت زيادي براي ديدن مسابقه و تشويق قورباغه ها جمع شده بودند و مسابقه شروع شد. راستش، كسي توي جمعيت باور نداشت كه قورباغه هاي به اين كوچيكي بتوانند به نوك برج برسند. شما مي تونستيد جمله هايي مثل اينها را بشنويد: «اوه، عجب كار مشكلي!!»، «اونها هيچ وقت به نوك برج نمي رسند.» يا «هيچ شانسي براي موفقيتشون نيست. برج خيلي بلنده!»

قورباغه هاي كوچيك يكي يكي شروع به افتادن كردند بجز بعضي كه هنوز با حرارت داشتند بالا و بالاتر مي رفتند. جمعيت هنوز ادامه مي داد: «خيلي مشكله! هيچ كس موفق نمي شه!» و تعداد بيشتري از قورباغه ها خسته مي شدند و از ادامه دادن منصرف. ولي فقط يكي به رفتن ادامه داد؛ بالا، بالا و باز هم بالاتر. اين يكي نمي خواست منصرف بشه! بالاخره بقيه از بالا رفتن منصرف شدند به جز اون قورباغه كوچولو كه بعد از تلاش زياد تنها قورباغه اي بود كه به نوك رسيد! بقيه قورباغه ها مشتاقانه مي خواستند بدانند او چگونه اين كار رو انجام داده؟

اونا ازش پرسيدند كه چطور قدرت رسيدن به نوك برج و موفق شدن رو پيدا كرده؟ و مشخص شد كه برنده مسابقه كر بوده!

شرح حكايت

هيچ وقت به جملات منفي و مأيوس كننده ي ديگران گوش نديد. چون اونا زيباترين روياها و آرزوهاي شما رو ازتون مي گيرند، چيزهايي كه از ته دلتون آرزوشون رو داريد! هميشه به قدرت كلمات فكر كنيد. چون هر چيزي كه مي خونيد يا مي شنويد روي اعمال شما تأثير ميگذاره. پس هميشه مثبت فكر كنيد و بالاتر از اون، كر بشيد هر وقت كسي خواست به شما بگه كه به آرزوهاتون نخواهيد رسيد و هميشه باور داشته باشيد: من همراه خداي خودم همه كار مي تونم بكنم.

سوال آخر امتحان

دوستی میگفت:من دانشجوي سال دوم بودم. يك روز سر جلسه امتحان وقتي چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فكر كردم استاد حتماً قصد شوخي كردن داشته است. سوال اين بود: «نام كوچك زني كه محوطه دانشكده را نظافت مي‌كند چيست؟»

من آن زن نظافتچي را بارها ديده بودم. زني بلند قد، با موهاي جو گندمي و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام كوچكش را از كجا بايد مي‌دانستم؟

من برگه امتحاني را تحويل دادم و سوال آخر را بي‌جواب گذاشتم. درست قبل از آن كه از كلاس خارج شوم دانشجويي از استاد سوال كرد آيا سوال آخر هم در بارم‌بندي نمرات حساب مي‌شود؟

استاد گفت: «حتماً» و ادامه داد: «شما در حرفه خود با آدم‌هاي بسياري ملاقات خواهيد كرد. همه آنها مهم هستند و شايسته توجه و ملاحظه شما مي‌باشند، حتي اگر تنها كاري كه مي‌كنيد لبخند زدن و سلام كردن به آن‌ها باشد.»

ماهی تازه

ماهي تازه يكي از غذاهاي اصلي مردم ژاپن است. ژاپن كشوري جزيره اي ست كه محصور در آبهايي است كه منبع عظيم ماهي را در خود دارد. اما سالها پيش بعلت صيد بي رويه با استفاده از تكنولوژي هاي پيشرفته، منابع آبزيان در سواحل ژاپن و مناطق اطراف به شدت كاهش يافت به صورتي كه كشتي هاي صيد ماهي مجبور شدند به آبهاي دورتر براي صيد ماهي بروند. اما مشكل اين بود كه با طي مسافت زياد، ماهي ها تازگي خود را از دست مي دادند و ژاپني ها كه عادت به خوردن ماهي تازه داشتند رغبت چنداني به خوردن ماهي هاي جديد از خود نشان نمي دادند.

صاحبان كشتي ها و صنايع ماهيگيري براي حل اين مسئله در كشتي ها، حوضچه هايي تعبيه كردند. در واقع پس از صيد ماهيها، آنها را در حوضچه ها مي ريختند تا ماهي ها زنده به ساحل برسند و بلافاصله مصرف شوند. علي رغم اين ترفند هنوز مردم عقيده داشتند كه اين ماهي ها نيز مزه و طعم ماهي تازه را ندارند و از آنها استقبال نكردند.

صاحبان كشتي ها كه خود را با يك بحران بزرگ و جدي روبرو مي ديدند به فكر يك راه حل نهايي افتادند. تحقيقات نشان مي داد درست است كه ماهي ها زنده به ساحل مي رسند اما چون همانند محيط طبيعي خود از حركت و فعاليت برخوردار نبودند، هنگام مصرف نيز طعم ماهي تازه را نمي دادند. راه حل نهايي استفاده از كوسه ماهي هاي كوچكي بود كه آنها را در حوضچه هاي ماهي ها انداختند. هر چند تعدادي از ماهي ها توسط اين كوسه ماهي ها شكار مي شدند اما درصد عمده اي زنده مي ماندند. در واقع از آنجا كه ماهي ها مرتب توسط كوسه ها مورد تعقيب قرار مي گرفتند، يك لحظه آرام و قرار نداشتند و همان تحركي را از خود نشان مي دادند كه در محيط طبيعي زندگي خود داشتند. ناگفته پيداست كه ژاپني ها از اين ماهي ها استقبال كردند و آنها را به عنوان ماهي هاي تازه مي خريدند.

شرح حكايت

اگر مي خواهيد هميشه در حال حركت، رشد و پويايي باشيد كوسه اي در حوضچه زندگي خود بيندازيد؛ كوسه مشكلات. زيرا آنچه زندگي ما را تهديد مي كند سكون، بي تحركي و در جا زدن و در نهايت پوسيدن است.

آبي كه بر آسود زمينش بخورد زود- - - - - - -دريا شود آن رود كه پيوسته روان است

سنگ جاده

در روزگار قديم، پادشاهي سنگ بزرگي را در يك جاده اصلي قرار داد. سپس در گوشه‌اي قايم شد تا ببيند چه كسي آن را از جلوي مسير بر مي‌دارد. برخي از بازرگانان ثروتمند با كالسكه‌هاي خود به كنار سنگ رسيدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسياري از آن‌ها نيز به شاه بد و بيراه گفتند كه چرا دستور نداده جاده را باز كنند. امّا هيچيك از آنان كاري به سنگ نداشتند.

سپس يك مرد روستايي با بار سبزيجات به نزديك سنگ رسيد. بارش را زمين گذاشت و شانه‌اش را زير سنگ قرار داد و سعي كرد كه سنگ را به كنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ريختن‌هاي زياد بالاخره موفق شد. هنگامي كه سراغ بار سبزيجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگيرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد كيسه‌اي زير آن سنگ در زمين فرو رفته است. كيسه را باز كرد پر از سكه‌هاي طلا بود و يادداشتي از جانب شاه كه اين سكه‌ها مال كسي است كه سنگ را از جاده كنار بزند. آن مرد روستايي چيزي را مي‌دانست كه بسياري از ما نمي‌دانيم!

«هر مانعي، فرصتي است تا وضعيت‌مان را بهبود بخشيم.»

چه تعداد از کارمندان خود را میشناسید

روزي مدير يكي از شركتهاي بزرگ در حاليكه به سمت دفتر كارش مي رفت چشمش به جواني افتاد كه در كنار ديوار ايستاده بود و به اطراف خود نگاه ميكرد.

جلو رفت و از او پرسيد: «شما ماهانه چقدر حقوق دريافت مي كني؟»

جوان با تعجب جواب داد: «ماهي 2000 دلار.»

مدير با نگاهي آشفته دست به جيب شد و از كيف پول خود 6000 دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت: «اين حقوق سه ماه تو، برو و ديگر اينجا پيدايت نشود، ما به كارمندان خود حقوق مي دهيم كه كار كنند نه اينكه يكجا بايستند و بيكار به اطراف نگاه كنند.»

جوان با خوشحالي از جا جهيد و به سرعت دور شد. مدير از كارمند ديگري كه در نزديكيش بود پرسيد: «آن جوان كارمند كدام قسمت بود؟»

كارمند با تعجب از رفتار مدير خود به او جواب داد: «او پيك پيتزا فروشي بود كه براي كاركنان پيتزا آورده بود.»

شرح حكايت

برخي از مديران حتي كاركنان خود را در طول دوره مديريت خود نديده و آنها را نمي شناسند. ولي در برخي از مواقع تصميمات خيلي مهمي را در باره آنها گرفته و اجرا مي كنند.

دو دانه

دو تا دانه توي خاك حاصلخيز بهاري كنار هم نشسته بودند.

دانه اولي گفت: «من مي خواهم رشد كنم! من مي خواهم ريشه هايم را هر چه عميق تر در دل خاك فرو كنم و شاخه هايم را از ميان پوسته زمين بالاي سرم پخش كنم... من مي خواهم شكوفه هاي لطيف خودم را همانند بيرق هاي رنگين برافشانم و رسيدن بهار را نويد دهم... من مي خواهم گرماي آفتاب را روي صورت و لطافت شبنم صبحگاهي را روي گلبرگ هايم احساس كنم!» و بدين ترتيب دانه روئيد.

دانه دومي گفت: «من مي ترسم. اگر من ريشه هايم را به دل خاك سياه فرو كنم، نمي دانم كه در آن تاريكي با چه چيزهائي روبرو خواهم شد. اگر از ميان خاك سفت بالاي سرم را نگاه كنم، امكان دارد شاخه هاي لطيفم آسيب ببينند... چه خواهم كرد اگر شكوفه هايم باز شوند و ماري قصد خوردن آنها را كند؟ تازه، اگر قرار باشد شكوفه هايم به گل ننشينند، احتمال دارد بچه كوچكي مرا از ريشه بيرون بكشد. نه، همان بهتر كه منتظر بمانم تا فرصت بهتري نصيبم شود.» و بدين ترتيب دانه منتظر ماند.

مرغ خانگي كه براي يافتن غذا مشغول كند و كاو زمين بود دانه را ديد و در يك چشم بر هم زدن قورتش داد.

شرح حكايت

آن عده از انسان ها كه از حركت و رشد مي ترسند، به وسيله زندگي بلعيده مي شوند.

 ملا نصرالدین همیشه اشتباه میکرد

ملا نصرالدين هر روز در بازار گدايي مي‌كرد و مردم با نيرنگي٬ حماقت او را دست مي‌انداختند. دو سكه به او نشان مي‌دادند كه يكي شان طلا بود و يكي از نقره. اما ملا نصرالدين هميشه سكه نقره را انتخاب مي‌كرد. اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهي زن و مرد مي‌آمدند و دو سكه به او نشان مي دادند و ملا نصرالدين هميشه سكه نقره را انتخاب مي‌كرد. تا اينكه مرد مهرباني از راه رسيد و از اينكه ملا نصرالدين را آنطور دست مي‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سكه به تو نشان دادند٬ سكه طلا را بردار. اينطوري هم پول بيشتري گيرت مي‌آيد و هم ديگر دستت نمي‌اندازند. ملا نصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سكه طلا را بردارم٬ ديگر مردم به من پول نمي‌دهند تا ثابت كنند كه من احمق تر از آن‌هايم. شما نمي‌دانيد تا حالا با اين كلك چقدر پول گير آورده‌ام.

«اگر كاري كه مي كني٬ هوشمندانه باشد٬ هيچ اشكالي ندارد كه تو را احمق بدانند.»

شرح حكايت

در اين داستان مي‌بينيم ملا نصرالدين با بهره‌گيري از استراتژي تركيبي بازاريابي، قيمت كم‌تر و ترويج، كسب و كار «گدايي» خود را رونق مي‌بخشد. او از يك طرف هزينه كمتري به مردم تحميل مي‌كند و از طرف ديگر مردم را تشويق مي‌كند كه به او پول بدهند.

رفتار قورباغه ای

اگر قورباغه‌اي را به همراه مقداري از آبي كه در آن زندگي مي‌كند در ظرفي بريزيد و آب را به آرامي گرم كنيد خواهيد ديد كه قورباغه به گرم شدن آب عكس‌العملي نشان نمي‌دهد تا آن كه آب جوش مي‌آيد و قورباغه مي‌ميرد.

دليل اين رفتار اين است كه قورباغه يك حيوان خونسرد است و دماي بدن خود را با تغييرات تدريجي دماي محيط تطبيق مي‌دهد.

اگر قورباغه ديگري را بگيريد و در ظرف آبي كه اختلاف دماي قابل ملاحظه‌اي با دماي بدن قورباغه دارد اما براي آن قابل تحمل است، بياندازيد خواهيد ديد كه به سرعت به بيرون مي‌جهد چرا كه نمي‌تواند اين تغيير دما را تحمل كند.

شرح حكايت

مديراني كه به محيط و تغييرات آن توجه ندارند مانند قورباغه عمل خواهند كرد. اين مديران روند و تغييرات تدريجي را شناسايي نمي‌كنند و بنابراين در زمان لازم استراتژي مناسب را اتخاذ نمي‌كنند زيرا خود را براي آن شرايط تغيير كرده آماده نكرده‌اند.

از طرف ديگر اين مديران ظرفيت تحمل خيلي از تغييرات محيطي ناگهاني را ندارند و بنابراين به آن تغييرات به درستي عكس‌العمل نشان نمي‌دهند.

به بيان ديگر اين مديران استراتژيك عمل نمي‌كنند و از فرصت‌ها و تهديدها به درستي بهره نمي‌برند.

 باز سازی دنیا

پدر روزنامه مي‌خواند اما پسر كوچكش مدام مزاحمش مي‌شود. حوصله پدر سر رفت و صفحه‌اي از روزنامه را كه نقشه جهان را نمايش مي‌داد جدا و قطعه قطعه كرد و به پسرش داد.

«بيا! كاري برايت دارم. يك نقشه دنيا به تو مي‌دهم، ببينم مي‌تواني آن را دقيقاً همان طور كه هست بچيني؟»

و دوباره سراغ روزنامه اش رفت. مي‌دانست پسرش تمام روز گرفتار اين كار است. اما يك ربع ساعت بعد، پسرك با نقشه كامل برگشت.

پدر با تعجب پرسيد: «مادرت به تو جغرافي ياد داده؟»

پسر جواب داد: «جغرافي ديگر چيست؟ پشت اين صفحه تصويري از يك آدم بود. وقتي توانستم آن آدم را دوباره بسازم، دنيا را هم دوباره ساختم.»

شرح حكايت

در حل مسئله به ابعاد مختلف مسئله بايد توجه كرد.

برخي اوقات حل يك مسئله به روش غير مستقيم امكانپذير است. اين گونه راه حل از تفكر جانبي نشأت مي‌گيرد. يعني اينكه خودآگاه يا ناخودآگاه پسر با رويكرد تفكر جانبي عمل كرده است.

حل يك مسئله ساده‌تر ممكن است منجر به حل يك مسئله پيچيده‌تر شود.

آنچه نجاتت میدهد

خبرنگاري مي‌گويد: به ملاقات ژان كوكتو رفتم. خانه او در حقيقت كوهي از خرت و پرت، قاب عكس، نقاشي‌هاي هنرمندان مشهور و كتاب بود. كوكتو همه چيز را نگه مي‌داشت و علاقه زيادي به هر يك از آن اشياء داشت.

وسط مصاحبه توانستم از او بپرسم: «اگر اين خانه همين الان آتش بگيرد و فقط بتوانيد يك چيز با خودتان ببريد كدام يك از اين چيزها را انتخاب مي‌كنيد؟»

كوكتو جواب داد: «آتش را انتخاب مي‌كنم»

شرح حكايت

در حل مسئله به ابعاد مختلف مسئله بايد توجه كرد.

برخي اوقات حل يك مسئله به روش غير مستقيم امكانپذير است. اين گونه راه حل از تفكر جانبي نشأت مي‌گيرد. يعني اينكه خودآگاه يا ناخودآگاه ژان كوكتو با رويكرد تفكر جانبي پاسخ داده است.

حل يك مسئله ساده‌تر ممكن است منجر به حل يك مسئله پيچيده‌تر شود.

ناسا و مشکل خودکار

هنگامی ‌كه ناسا برنامه فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز كرد، با مشكل كوچكي روبرو شد. آنها دريافتند كه خودكارهاي موجود در فضاي بدون ‌جاذبه كار نمي‌كنند. (جوهر خودكار به سمت پايين جريان نمي‌يابد و روي سطح كاغذ نمي‌ريزد.) براي حل اين مشكل آنها شركت مشاورين اندرسون را انتخاب‌كردند. تحقيقات بيش‌از يك دهه طول‌كشيد، 12ميليون دلار صرف شد و در نهايت آنها خودكاري طراحي كردند كه در محيط بدون جاذبه مي‌نوشت، زير آب كار مي‌كرد، روي هر سطحي حتي كريستال مي‌نوشت و از دماي زيرصفر تا 300 درجه‌ سانتيگراد كار مي‌كرد.

روس‌ها راه‌حل ساده‌تري داشتند: آنها از مداد استفاده كردند!

شرح حكايت

اين داستان مصداقي براي مقايسه دو روش در حل مسئله است.

تمركز روي مشكل(نوشتن در فضا) يا تمركز روي راه‌حل(نوشتن در فضا با خودكار).

رقابت سالم

در يك كارخانه فولاد، سرپرست شيفت تعداد بهرهاي توليدي يك گروه را در طي هر شيفت ثبت مي‌كرد و مدت‌ها بود كه تعداد بهرها از 6 فراتر نمي‌رفت.

سرانجام روزي شيفت اول توانست اين ركورد را پشت سر بگذارد و يك بهره بيشتر توليد كند. سرپرست شيفت اول يك عدد ، 7 بزرگ با گچ روي زمين مقابل كوره ثبت كرد. همان گونه كه انتظار مي‌رفت، سرپرست شيفت دوم، عدد نوشته شده را ديد و رقابت آغاز شد. كاركنان شيفت دوم بر تلاش خود افزودند و صبح روز بعد كه شيفت اول سر كار حاضر شد نه عدد 7 ،كه عدد 8 را مقابل خود ديد.

چند هفته بعد اين عدد 9 و سپس 10 شد.

شرح حكايت

بسياري از شركت‌ها گمان مي‌كنند رقابت ميان اعضاي گروه‌هاي كاري يك ويژگي منفي است. بي‌ترديد رقابت بيش از حد مخرب است، اما هيچ گاه نبايد سازمان را از رقابت سالم محروم كرد چون اين رقابت باعث انگيزش گروه‌هاي كاري و منجر به اصلاح عملكردها مي شود. رقابت سالم، كاركنان را از يكنواختي مي‌رهاند و به بالا رفتن توانايي‌ها مي‌انجامد.

گام های کوچک

يكي از مربيان بسيار موفق ورزشي، پيروزي هاي خود را دستاورد پيشرفت تدريجي و مداوم مي دانست.تيم او در سال پيش با تمام كوشش و تلاشي كه به خرج داد، به تيم حريف باخت.وي براي جبران اين شكست، طرحي بر پايه "پيشرفت هاي كوچك و مستمر " ريخت و بازيكنان را متقاعد كرد كه اگر هر يك از آنها توانايي هاي خود را در يك مهارت ورزشي تنها به ميزان يك درصد بالا ببرند، با اختلاف زيادي از حريف جلو خواهند افتاد.مربي به بازيكنان گفت كه يك درصد رقم بسيار ناچيزي است، اما اگر ۱۲ بازيكن، هر يك در ۵ زمينه ورزشي به ميزان يك درصد بهتر بازي كنند، مجموعه اين ارقام به معني ۶۰ ٪ بازي بهتر است.در حالي كه براي قهرماني تنها ۱۰٪ پيشرفت كافي است!"اين كه اين استدلال تا چه اندازه درست يا نادرست است،اصلا مهم نيست."مهم اين است كه افراد اين هدف را قابل دسترس مي ديدند.همه اطمينان داشتند كه مي توانند قدرت خود را به ميزان حداقل يك درصد افزايش دهند.اين احساس اطمينان و نزديك بودن به هدف، موجب شد كه از اين حد نيز فراتر رفتند.جالب اين است بدانيد كه اكثر آنها ركورد خويش را بيش از ۵٪ ترقي دادند و بسياري از آنها تا ۵۰٪ بهتر از گذشته شدند.به گفته اين مربي، آنها در سال بعد آسانتر از هميشه مسابقه را بردند.

 از فواید پاره آجر

روزي مردي ثروتمند در اتومبيل جديد و گران قيمت خود با سرعت فراوان از خيابان كم رفت و آمدي مي‌گذشت. ناگهان از بين دو اتومبيل پارك شده در كنار خيابان يك پسر بچه پاره آجري به سمت او پرتاب كرد. پاره آجر به اتومبيل او برخورد كرد. مرد پايش را روي ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد كه اتومبيلش صدمه زيادي ديده است. به طرف پسرك رفت و او را سرزنش كرد. پسرك گريان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو، جايي كه برادر فلجش از روي صندلي چرخدار به زمين افتاده بود جلب كند.

پسرك گفت: "اينجا خيابان خلوتي است و به ندرت كسي از آن عبور مي كند. برادر بزرگم از روي صندلي چرخدارش به زمين افتاده و من زور كافي براي بلند كردنش ندارم. براي اينكه شما را متوقف كنم ناچار شدم از اين پاره آجر استفاده كنم". مرد بسيار متأثر شد و از پسر عذر خواهي كرد. برادر پسرك را بلند كرد و روي صندلي نشاند و سوار اتومبيل گران قيمتش شد و به راهش ادامه داد.

شرح حكايت

در زندگي چنان با سرعت حركت نكنيم كه ديگران مجبور شوند براي جلب توجه ما پاره آجر به طرفمان پرتاب كنند! خدا در روح ما زمزمه مي كند و با قلب ما حرف ميزند. اما بعضي اوقات زماني كه ما وقت نداريم گوش كنيم، او مجبور مي شود پاره آجر به سمتمان پرتاب كند. اين انتخاب خودمان است كه گوش بكنيم يا نكنيم!

قابل توجه مديران؛ به محيط داخلي و خارجي سازمان خود به اندازه كافي توجه داشته باشيد. ذينفعان داخلي و خارجي سازمان را در نظر بگيريد و به خواستها و نيازهاي آنها توجه كنيد. نيروي انساني به عنوان يك سيستم طبيعي زنده و هوشمند و سازمان به عنوان يك سيستم اجتماعي پيچيده، رفتارهاي متنوع و پيچيده‌اي از خود نشان مي‌دهند كه حكم «پاره آجر» حكايت را دارند اما به آن سادگي كه مرد ثروتمند متوجه پاره آجر شد مديران نخواهند توانست «پاره آجرهاي» نيروي انساني و سازمان را درك كنند چرا كه نوع آنها متنوع، پيچيده بوده و داراي معاني مختلف هستند و ممكن است خود را در قالب نقاط قوت و ضعف نشان دهند. بنابراين بايد شناخت كافي نسبت به نيروي انساني و سازمان خود داشته باشند و رفتار و سبك متناسب با مديريت آنها را بكار بندند. هم‌چنين محيط خارجي سازمان نيز بايد بررسي شود و «پاره آجرهايي» كه در قالب فرصت‌ها و تهديدها در پيش روي سازمان قرار مي‌گيرند، پيش از آنكه مانند پاره آجر به سازمان صدمه بزنند، شناسايي شده و رفتار مناسب براي برخورد با آنها اتخاذ شود.

 نجار پیر

نجار پيري بود كه مي‌خواست بازنشسته شود. او به كار فرمايش گفت كه مي‌خواهد ساختن خانه را رها كند و از زندگي بي دغدغه در كنار همسر و خانواده‌اش لذت ببرد.

كارفرما از اين كه ديد كارگرش مي‌خواهد كار را ترك كند ناراحت شد. او از نجار پير خواست كه به عنوان آخرين كار، تنها يك خانه ديگر بسازد. نجار پير قبول كرد، اما كاملاً مشخص بود كه دلش به اين كار راضي نيست. او براي ساختن اين خانه، از مصالح بسيار نامرغوبي استفاده كرد و با بي‌حوصلگي، به ساختن خانه ادامه داد.

وقتي كار ساختن خانه به پايان رسيد، كارفرما براي وارسي خانه آمد. او كليد خانه را به نجار داد و گفت : «اين خانه متعلق به توست. اين هديه‌اي است از طرف من براي تو ».

نجار شوكه شده بود. مايه تأسف بود! اگر مي‌دانست كه دارد خانه‌اي براي خودش مي‌سازد، مسلماً به گونه‌اي ديگر كارش را انجام مي‌داد.

شرح حكايت

دلزدگي از يك شغل و اصرار بر انجام آن توسط مديران باعث عدم اجراي صحيح آن شغل مي‌گردد.

غاز و سار

غاز يك معاون داشت،‌ اسمش سار بود. غاز رفت توي فكر كه چطور مي‌تواند از دست او خلاص شود. فكر كردن سبب مرگ او شد چرا كه عادت به فكر كردن نداشت بلكه اين سار بود كه عادت داشت برايش فكر كند.

درسی از طبیعت

روزي در جنگلي كلاغي در تمامي طول روز بر روي شاخه درختي نشسته بود و هيچ كاري انجام نمي داد.خرگوش كوچكي او را ديد و از او پرسيد: "آيا من هم مي توانم مانند تو تمام روز را در گوشه اي بنشينم و هيچ كاري انجام ندهم؟".كلاغ پاسخ داد: "البته، چرا نه".خرگوش هم زير همان درخت نشست و استراحت خود را آغاز كرد.ناگهان سرو كله روباهي پيدا شد. روباه پريد و خرگوش را گرفت و خورد.

نتيجه: براي اينكه بتواني بنشيني و هيچ كاري انجام ندهي، بايد در جايگاه بالايي قرار داشته باشي.

شرح حكايت

به نظر می آید تصور اين است كه منظور گوينده اين داستان از "انجام ندادن كار" در واقع "انجام ندادن فعاليت هاي جسماني" است، چون افرادي كه در جايگاه بالايي قرار مي گيرند، بيشتر به "فعاليت هاي فكري" مي پردازند تا "فعاليت هاي جسماني".

 آلیس و گربه

آليس: "لطفاً به من بگو از كدام راه بايد بروم؟"

گربه: "بستگي به اين دارد كه كجا مي‌خواهي بروي؟"

آليس: "خيلي برايم مهم نيست كجا بروم."

گربه: "پس مهم نيست از كدام راه بروي."

 


علاوه بر مطالب وب،از اطلاعاتی که در قالب وبلاگ گنجانده شده است با عوض کردن صفحات و مطالب،بهره بیشتری ببرید.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 82
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview');